گفت وگو با علی دانش منفرد: انتقال آرام انقلاب از «رفاه» به «علوی»

1392/11/23 ۱۰:۵۵

گفت وگو با علی دانش منفرد: انتقال آرام انقلاب از «رفاه» به «علوی»

بخش دوم ایمان ملکا- محمد رحمانی: سازمان مجاهدین خلق(منافقین) چه مواجهه‌ای با شما داشتند؟ بالاخره آن‌ها هم ادعای انقلابی‌گری داشتند. مجاهدین خلق در ستاد مرکزی کمیته استقبال هیچ نقشی نداشتند. خب، طیف رجوی مدعی بودند ما مسلمان مانده‌ایم و طیف شهرام مارکسیست و اپورتونیست بودند! با تمام این احوال که بحث جداگانه‌ای می‌طلبد، آن‌ها جایی در ستاد مرکزی یا تشکیلات نداشتند. سازمان مجاهدین اولیه که دچار انشعاب و انحطاط شده بود و رجوی و یارانش هم وضعیت روشنی نداشتند.

 

 

 

 

بخش دوم

ایمان ملکا- محمد رحمانی: سازمان مجاهدین خلق(منافقین) چه مواجهه‌ای با شما داشتند؟ بالاخره آن‌ها هم ادعای انقلابی‌گری داشتند.

مجاهدین خلق در ستاد مرکزی کمیته استقبال هیچ نقشی نداشتند.

 خب، طیف رجوی مدعی بودند ما مسلمان مانده‌ایم و طیف شهرام مارکسیست و اپورتونیست بودند!

با تمام این احوال که بحث جداگانه‌ای می‌طلبد، آن‌ها جایی در ستاد مرکزی یا تشکیلات نداشتند. سازمان مجاهدین اولیه که دچار انشعاب و انحطاط شده بود و رجوی و یارانش هم وضعیت روشنی نداشتند.

 

 ظاهراً برای حفاظت از مراسم ورود امام (ره) هم اعلام آمادگی کرده بودند...

آری، گفته بودند برای دفاع از جان امام (ره) - یعنی بادی‌گارد- آمادگی داریم. ما در ستاد بحث کردیم، قرار شد بنده و آقای حاج محسن رفیق‌دوست و مهندس صباغیان برویم و با آن‌ها مذاکره کنیم. از طرف آن‌ها موسی خیابانی آمد. وقتی شرایط آن‌ها را پرسیدیم، به دروغ گفتند امکانات نداریم و لیستی شامل موتور، اسلحه و... درخواست کردند تا این مأموریت را انجام دهند. ما می‌دانستیم اینها هم اسلحه دارند و هم امکانات دیگر و می‌خواستند از امکانات ما استفاده کنند!

ما با گروه‌های مسلح مبارز غیر از مجاهدین مانند منصورون و... هم تماس گرفتیم. وقتی با آن‌ها حرف زدیم گفتند ما مثلاً پنج تا اسلحه، تعدادی موتور و... داریم. دیدیم صداقت اینها بیشتر است. اما مجاهدین دنبال کاسبی سیاسی و نظامی هستند، نهایتاً افراد را از بین گروه‌های مسلح دیگر انتخاب کردیم و برای حفاظت گماردیم.

 

 بچه‌های منصورون چگونه به شما وصل شدند؟

تعدادی از بچه‌های قدیمی آن‌ها را می‌شناختیم.

 می‌گویند یکی از اعضای بیت حضرت امام (ره) مانع از نشستن برخی از اعضای نهضت آزادی کنار امام (ره) شد و او را با شدت به کنار می‌زند و...

فکر نمی‌کنم، دکتر یزدی در پاریس امین ایشان بود؛ اصلاً کانال ارتباطی و مسئول مصاحبه‌ها و ترجمه و... در پاریس دکتر یزدی بود، حتی قطب‌زاده که اصلاً قابل مقایسه با دکتر یزدی نبود در هواپیما کنار امام (ره) نشسته بود.

مــرحــوم دکــتر حبیبی و ابراهیم یزدی و دیگران همراهان امام (ره) بودند، آن مسائل و اختلافات بعداً پیش آمد. به هر حال کمیته استقبال به عنوان نخستین مجموعه اجرایی انقلاب شامل همه گروه‌های غیر‌افراطی انقلاب تشکیل شد و به انجام امور پرداخت.

 

 اصلاً شما پیش‌بینی کرده بودید ممکن است جای مدرسه رفاه برای استقبال از امام (ره) کوچک باشد؟

اصلاً ما پیش‌بینی نمی‌کردیم انقلاب پیروز شود، چه برسد به این حرف‌ها... هنوز رژیم و ساواک سرپا بود، هر آن ممکن بود خدای ناکرده بلایی سر امام (ره) بیاورند و مدرسه روی هوا برود. آن زمان، روزی 20 تا تلفن به مدرسه می‌شد که امام (ره) را می‌کشیم و تهدید می‌کردند، از پشت مجلس شب‌ها به سمت مدرسه تیراندازی می‌شد، فضای خطرناک و عجیبی بود.

به هر حال امام (ره) پس از سخنرانی در بهشت زهرا به بیمارستان هزار تخت‌خوابی جهت عیادت زخمی‌های انقلاب رفتند و وقتی خبر رفتن امام (ره) به بیمارستان آمد، در بین مردم غوغا شد! همه گریه و فغان می‌کردند، همه فکر می‌کردند برای امام(ره) مشکلی پیدا شده است.

من سریعاً از محلی که برای فرود هلی‌کوپتر امام (ره) تعیین شده بود به مدرسه آمدم و سراغ دکتر زرگر - مسئول کمیته بهداشت و درمان- رفتم و از ایشان خواستم با بیمارستان تماس گرفته و حال امام (ره) را جویا شود ایشان خیلی ناراحت شد. خلاصه تماس گرفتیم و خیالمان راحت شد. دوباره امام (ره) را گم کردیم تا این‌که شب هنگام از منزل یکی از خویشاوندانشان به مدرسه آمدند.

در همان بدو ورود، امام (ره) در جمع حدوداً 100 نفره مدرسه صحبت کوتاهی روی پله‌‌ها کردند و برای استراحت رفتند. حالا من بودم و حاج مهدی عراقی و مرحوم سید احمد خمینی. اتاق من هم به عنوان مسئول برنامه‌ریزی و اجرایی کمیته استقبال روبه‌روی اتاق امام (ره) بود.

 نماز صبح را که خواندیم، سید‌احمد آقا مرا کنار کشید و آرام گفت اینجا کوچک است، می‌خواهیم امام (ره) را برای اسکان به مدرسه علوی ببریم، یک ماشین بنز دوساعت بعد دنبال ایشان می‌آید و از در پشتی بی‌سر‌و‌صدا امام (ره) خارج خواهد شد. فقط من و شما و آقای مطهری در جریان امریم. بدین‌ترتیب مدرسه علوی محل استقرار امام (ره) و دیدارهای ایشان شد و تمام امور دیگر انقلاب در مدرسه رفاه باقی ماند.

امام (ره) موقع خروج از مدرسه برخلاف قرار قبل در مقابل جمعی از طلاب جوانی که به مدرسه آمده بودند قرار گرفت و گفت: من بزودی نزد شما در قم خواهم آمد، ما آمده‌ایم تا عدالت را برقرار سازیم و... و بعد سوار ماشین شدند و رفتند. توجه امام (ره) به مشتاقانشان برای من درس‌آموز بود. بدون توجه به مخاطرات امنیتی و تأمینی و...

خلاصه کارها ادامه داشت تا روز سوم که امام (ره) فرمودند: باید دولت تعیین کنیم؛ رفتیم مدرسه علوی و در سالن، حضرت امام (ره)، مرحوم بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر دولت موقت تعیین فرمودند. ما هم در مدرسه رفاه یک کلاس درس معمولی را به عنوان اتاق نخست‌وزیر انتخاب کردیم، با یک میز و صندلی معمولی، این شد دفتر نخست‌وزیر انقلاب!

کم‌کم که ایشان وزرای خودش را انتخاب می‌کرد، یک کلاس درس را هم به عنوان اتاق هیأت وزیران انتخاب کردیم و روی کاغذ نوشتیم زدیم روی در!

به موازات این تحولات سیاسی، وقتی مردم اسلحه‌های گرفته شده را به مدرسه می‌آوردند، آنقدر زیاد شده بود که تمام اتاق‌ها و حیات مدرسه تا پشت بام پر اسلحه شده بود! تدریجاً سران رژیم سابق هم به عنوان زندانی به جمع مدرسه اضافه شدند!

 

 چند تا زندانی داشتید؟

آدم‌های عمده رژیم سابق حدوداً 40تایی بودند، مثل رحیمی، نصیری، هویدا، پاکروان، سالارجاف، ربیعی و برخی وزرا و نمایندگان مجلس و... تعدادی هم در رده‌های پایین‌تر بودند که همانجا توی حیاط نگهداری می‌شدند و سرپایی از آن‌ها بازجویی به عمل می‌آمد.

خلاصه مدرسه رفاه همزمان تبدیل به دفتر نخست‌وزیری، هیأت دولت، اسلحه‌خانه انقلاب، زندان موقت، دادگاه انقلاب و... شده بود!

 

 چرا زندانیان یا اسلحه‌ها را به جای دیگر نمی‌بردید؟

چون جایی نداشتیم! همه چیز هنوز دست رژیم سابق بود!

مثلاً افراد مشکوکی را در بهشت زهرا گرفته بودند که بایستی بازجویی شوند. مجبور شدیم او را به منزل یکی از دوستان در خیابان ایران ببریم و بازجویی کنیم. فضای عجیبی بود.

فی‌الواقع مدرسه رفاه حاکمیت کوچک انقلاب بود، از وزرای دولت انقلاب گرفته تا سران زندانی رژیم سابق همزمان آنجا بودند! کم‌کم جاهای دیگر را که گرفتند هر کس رفت سر جای خودش! زندانیان هم منتقل شدند.

بعداً یکی از کارشناسان نظامی آمده بود می‌گفت اگر پای یکی از بچه‌ها ناخواسته به این مواد منفجره وسط حیات برخورد می‌کرد، کل ساختمان به آسمان می‌رفت! ما اصلاً متوجه خطرات نبودیم! نمی‌دانستیم اینها اصلاً چیست! فقط تفنگ را می‌شناختیم!

اول که اسلحه هم نداشتیم، با چوب پاس می‌دادیم!

مردم که می‌خواستند پادگان‌ها و کلانتری‌ها و... را اشغال کنند نزد من و دو نفر از برادران می‌آمدند و من با گرفتن کارت شناسایی معتبر و با دقت در ظاهرش حسب تجربه، به او حکم می‌دادم!

 

 فقط معلمان می‌آمدند؟

نه، از همه طیفی بودند، بازاری، معلم، دانشجو، کارمند و... اوضاع به هم ریخته‌ای بود، مثلاً یکی دوشب مانده به پیروزی انقلاب در بهمن‌ماه، خبر دادند که ارتش از طرف قزوین به سمت تهران در حرکت است، با بی‌سیم اطلاع می‌دادم که هرچی کیوسک پیدا کردید توی جاده سر راه بریزید تا مانع حرکت ارتش شوند. بعد از شب 22 بهمن به تعدادی از نیروهای شناخته شده حکم دادم که بروند تلویزیون و مراکز حساس را اداره کنند.

 

 به چه کسانی حکم گرفتن تلویزیون را دادید؟

تیمی بودند که فکر می‌کنم آقای دکتر امر‌اللهی و مهندس موسوی هم جزو آن‌ها بودند.

غیر از بعضی نقاط حساس مثل تلویزیون و ساواک و... که نیروهای خودمان را می‌فرستادیم، بقیه نقاط توسط مردم عادی تسخیر شد. بعد قرار شد سپاه پاسداران را تشکیل دهیم، بنده همراه گروه دیگری از دوستان در ساختمانی که در نزدیکی وزارت فعلی اطلاعات قرار داشت و متعلق به بخش شنود ساواک بود

مستقر  شدیم.

 

 حکم اولیه شما را دولت موقت صادر کرد؟

حکم صادر نشد، فقط گفتند زیر نظر معاونت انقلاب دولت موقت که آقای دکتر ابراهیم یزدی بود، بروید سپاه را راه بیندازید.

 

 ظاهراً به اسم سپاه جاهای دیگر هم مشغول بودند؟

به اسم سپاه نبود، کمیته‌های مسلح وجود داشت اما آن سازمانی که قانونی بود و زیر نظر دولت قرار داشت، همین مجموعه بود. من و حاج محسن رفیق دوست و مهندس محمد غرضی و... شدیم هسته اولیه سپاه.

 

 چه زمانی بود؟

حدوداً اسفندماه 1357 بود.

اردیبهشت سال بعد هم که برای جواد منصوری حکم فرماندهی سپاه صادر ‌شد...

تو این فاصله دوماهه ما رفتیم با آقایان مهندس الویری و دوزدوزانی و شهید محمد منتظری و ابوشریف، که در غرب تهران مشغول بودند مذاکره کردیم و آن‌ها هم به ما پیوستند.

 

 ماجرای خسرو قشقایی چه بود و با توجه به این‌که شما استاندار فارس بودید، ماجرا را توضیح می‌فرمایید؟

زمانی که من در مدرسه رفاه بودم سندی به دستم رسید که نشان می‌داد خسرو قشقایی در فهرست حقوق‌بگیران ساواک قرار دارد. به‌حضرت امام (ره) موضوع را اطلاع دادم. زمانی که جواد منصوری فرمانده سپاه شد من دیگر آنجا نماندم، دولت موقت مرا به سمت استانداری فارس منصوب کرد. خسرو، می‌خواست استاندار فارس شود، ادعا داشت که ما ملی و ضد شاه بودیم و با امام (ره) بیعت کرده‌ایم و...

در حالی که انقلاب بزرگ اسلامی را قبول نداشتند. در هر حال مهندس هاشم صباغیان -‌وزیر کشور- مرا خواست و گفت خسرو قشقایی پشت در است ولی من می‌خواهم شما را به عنوان استاندار فارس به او معرفی کنم و همین کار را کرد.

من بعد از گرفتن حکم، خدمت امام (ره) در قم رسیدم و راجع به نحوه برخورد با خوانین و قشقایی‌ها استفسار کردم، گفتم که به نظر من انقلاب با خان و خان‌بازی جور در نمی‌آید.

امام (ره)هم فرمودند اگر این‌ها از انقلاب حمایت کردند که هیچ، اگر نه به تکلیف عمل خواهیم کرد.

 

 شما در جریان دستگیری سعادتی هم بودید؟

بله، آن موقع من فرمانده سپاه بودم. ماجرای خاصی نبود. جاسوسی کرده بود و می‌خواست پرونده مقربی را به سفارت شوروی‌ رد کند.

 

 آخر شما فرمودید که اوضاع درهم و بی‌نظم بود، اما در ماجرای سعادتی خیلی حساب شده و دقیق عمل شد.

این زمان دیگر تقریباً سپاه راه‌اندازی شده بود، واحد اطلاعات داشتیم و منظم‌تر شده بود.

منبع: روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: